|
سه شنبه 17 شهريور 1394برچسب:, :: 13:39 :: نويسنده : sami
با خنده اومد جلو با اخم رفت هرشب و هرشب باید باید با هم حرف میزدیم سیر نمیشد میگفت چ زود میخوابی مگ.مرغی گذشت و گذشت پیام میدادم هر ی نیم جواب میداد میدونستم حوصلمو نداره میدونستم داره تحمل میکنه ولی نمیخواستم ببینم نمیخواستم بهش عمل کنم واستادم ک بشم براش بیست درصد خیلی زودتر فهمیدم براش هیچی.نیستم هیچی بود و نبودم فرقی نداره هیچ فرقی لعنت ب من ![]()
یک شنبه 15 شهريور 1394برچسب:, :: 23:30 :: نويسنده : sami
فکر نمیکردک تهش اینجوری بشه ب خودم قول داده بودم شاید دارم تاوان شکستن قولم رو میدم زندگی رو ی ریتم مزخرف افتاده کاری بش ندارم خودش داره میگذره خودش رد میشه خودشم تموم میشه ما هیچ دخالتی توش نداریم ![]() صفحه قبل 1 صفحه بعد ![]() |